یاد شهید چمران
12 شهریور 1391 توسط لیه زاده
ما سه نفر بوديم، با دكتر چهار نفر. آن ها تقريباً چهارصد نفر. شروع كردند به شعار دادن و بد و بى راه گفتن. چند نفر آمدند كه دكتر را بزنند. مثلا آمده بوديم دانشگاه سخن رانى.
از در پشتى سالن آمديم بيرون. دنبالمان مى آمدند، به دكتر گفتيم «اجازه بده ادبشان كنيم.»
گفت «عزيز، خدا اين ها را زده.»
دكتر را كه سوار ماشين كرديم، چند تا از پر سروصداهاشان را گرفتيم آورديم ستاد.
معلوم نشد دكتر از كجا فهميده بود. آمد توى اتاق. حسابى دعوامان كرد.
نرسيده برگشتيم و رسانديمشان دانشگاه، با سلام و صلوات.